خیال
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۸۸، ۰۵:۳۲ ب.ظ
من با سکوت خویش صدا میزنم تو را
من در خیال خویش تجسم کنم تو را
در چشم پر فسون تو گم میشوم ولی
من با وجود خویش تماشا کنم تو را
تو یوسف منی و من آن پیر ناتوان
شاید که حکمتش برساند به من تو را
فرهاد نیستم اگر از خویش نگذرم
من کوهکن شدم که ببینم دمی تو را
ایام در گذر و من اندیشه میکنم
آیا رسد شبی که ببوسم لب تو را ؟
من در خیال خویش تجسم کنم تو را
در چشم پر فسون تو گم میشوم ولی
من با وجود خویش تماشا کنم تو را
تو یوسف منی و من آن پیر ناتوان
شاید که حکمتش برساند به من تو را
فرهاد نیستم اگر از خویش نگذرم
من کوهکن شدم که ببینم دمی تو را
ایام در گذر و من اندیشه میکنم
آیا رسد شبی که ببوسم لب تو را ؟
۸۸/۰۵/۰۴