آنِ جاودان
چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۸، ۰۱:۵۰ ق.ظ
در این عمر گریزنده که گویی جز خیالی نیست
تو آنِ جاودان را در جهانِ خود پدید آور
که هر چیزی فراموش است و آن دم را زوالی نیست
در آن آنی که از خود بگذری از فرط خود خواهی
برآیی از فراز روشن فردای انسانی
در آن آنی که دل برهانده از وسواس شیطانی
روانت شعلهای گردد فرو سوزد پلیدی را
بدرّد موج دود آلود شّک و ناامیدی را
چه صیقلها که باید داد از رنج و طلب جان را
به سیر سالیان باید تدارک دید آن آن را
به راه خویش پای افشرد و ایمان داشت پیمان را
تمام هستی انسان گروگان چنین آنی است
که بهر آزمون ارزش ما طُرفه میدانی است
در این میدان اگر پیروز گردی گویمت گُردی
وگر بشکستی آنجا زودتر از مرگ خود مُردی !
«طبری»
۸۸/۰۱/۱۹
از روی صخره ها
مارینا
سرگرم آواز خواندن است.
سه رودخانه زیر پای او
در حالی که سایه های شب و باد
بالای سرش در پروازند.
معشوقه ی زیبا
درخت من!
میان شاخه های تو در اوج
رو به ماه میخوابم
یعنی در میان بالهای خود میمیرم.
آنگاه
تو به من یک دانه نمک میدهی
که آن را از دریایی طوفانی شکار کرده ای
و من در برابر آن
قطره ای باران به تو هدیه میکنم
از سرزمینی که در آن
کسی را سر گریستن نیست..
*یوهانس بوبروسکی*