خامی
جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۸۸، ۰۱:۴۲ ق.ظ
در میان این جماعت،
کس نمیخندد به خویش.
هیچ کس دردی نمیآرد ز پیش
گریهها در سینهها پنهان شده
چهرهها خندانتر از گریان شده
در میان این همه بود و نبود
هر کسی سر مینهد اندر سجود
نیست آگه کس ز اسرار وجود
نیست در دل عشق بیقید و شروط
در درون سینهات عشقی گذار
کینهها را از دلت بیرون گذار
تا دلت آکنده گردد از کسی
کز ازل از بهر او دلواپسی
کاش کار ما فقط خوبی بود
دل به هر نیکی سپردن در بدی!
دشمنی را دوستی پنداشتن
دل برای هر کسی جا داشتن
این چنین، در سجدهها مردن خوش است
راه بیپایان سرانجامش خوش است
این چنین گریان شوی از بهر دوست
این ز هر خندیدنی، دانی نکوست؟
نیک دانم هر کسی خواهد کسی
من نه خود خواهم نه یار بیکسی
گر چه من یارای یاری نیستم
هر چه خواهی گو، من آن هم نیستم
در پی او هر زمان گم گشتهام
نیست سودی، چون به خامی زیستم
کس نمیخندد به خویش.
هیچ کس دردی نمیآرد ز پیش
گریهها در سینهها پنهان شده
چهرهها خندانتر از گریان شده
در میان این همه بود و نبود
هر کسی سر مینهد اندر سجود
نیست آگه کس ز اسرار وجود
نیست در دل عشق بیقید و شروط
در درون سینهات عشقی گذار
کینهها را از دلت بیرون گذار
تا دلت آکنده گردد از کسی
کز ازل از بهر او دلواپسی
کاش کار ما فقط خوبی بود
دل به هر نیکی سپردن در بدی!
دشمنی را دوستی پنداشتن
دل برای هر کسی جا داشتن
این چنین، در سجدهها مردن خوش است
راه بیپایان سرانجامش خوش است
این چنین گریان شوی از بهر دوست
این ز هر خندیدنی، دانی نکوست؟
نیک دانم هر کسی خواهد کسی
من نه خود خواهم نه یار بیکسی
گر چه من یارای یاری نیستم
هر چه خواهی گو، من آن هم نیستم
در پی او هر زمان گم گشتهام
نیست سودی، چون به خامی زیستم
۸۸/۰۱/۱۴