تمام کوه ها به هم رسیده اند!
و من، منتظر...
چشم هایی که می بینی
حرف هایی که می شنوی
دست هایی که می فشاری
قلب هایی که می شکنی.
به خانه که می رسی
سرشاری
از حرف های ناگفته
راه های نرفته
چشم های ندیده
لبخندهای نشکفته
دست های رها شده.
سرشاری
از درد
سکوت
انزوا.
این روزها
به خانه که می رسی
در خانه نیستی.
این روزها
هیچ کس در خانه نیست.
خیالِ رویِ تو چون بگذرد به گلشنِ چشم دل از پیِ نظر آید به سویِ روزنِ چشم
سزایِ تکیه گهت منظری نمیبینم منم ز عالم و این گوشه معین چشم
بیا که لعل و گهر در نثارِ مقدم تو ز گنج خانه دل میکشم به روزنِ چشم
سحر سرشکِ روانم سرِ خرابی داشت گرم نه خون جگر میگرفت دامنِ چشم
نخست روز که دیدم رخِ تو دل میگفت اگر رسد خللی خونِ من به گردنِ چشم
ببوی مژده وصلِ تو تا سحر شبِ دوش به راه باد نهادم چراغِ روشن چشم
به مردمی که دلِ دردمند حافظ را مزن بناوکِ دلدوزِ مردم افکنِ چشم
یلداتون مبارک!
جمعتون همواره گرم...
فایل صوتی غزل را میتوانید از اینجا دانلود کنید
از کسی شنیدهام
«درد انسان را مرد میکند»
این روزها...
هر روز در من
مرد تازهای متولد میشود
که مادر ندارد...!