گاه نوشت‌های سینا بخشایشی

چه خواهد شد!؟...

يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۷، ۰۸:۳۱ ب.ظ
نگاهت رات به کدام سو پر می‌دهی؟
به کدام آسمان؟
بر بال کدامین خیال می‌نشینی؟
به چه می‌اندیشی؟
به بهار!؟
به نهالی که پدر می‌کاشت!؟
به دویدن‌هامان، به زمین خوردن‌ها!؟
به چه می‌اندیشی!؟
به خزان.
به فردایی که می‌آید
به لبخندی که می‌گرید
به مرگ که سایه شومش روزی
نهال پدر را ز ریشه خواهد کند
به روزی که خواهد آمد
و لبخندها را خواهد چید.
به فرداها
به ثانیه‌های بعد می‌اندیشم
که چه خواهد شد!؟
به اینکه آیا روزی خواهد رسید
که مادری نباشد تا گونه‌هایمان را بوسه زند!؟
به روزی که پدری نباشد تا با دست‌های کوچکمان
آبنبات‌های شیرین را از جیبش درآوریم!
فکرش را بکن
چقدر سخت است زندگی بدون آنها،
بدون آنها دیگر چیزی معنا ندارد.
نه آسمان
نه زمین
نه آن نهال کوچک پدر
نه من
نه تو و نه هیچ چیز دیگر
کاش می‌شد مرگ را
در غل و زنجیر کشید
کاش می‌شد تمام گریه‌ها را بلعید
کاش می‌شد تمام بدی‌ها را چال کرد
کاش می‌شد قلب‌ها را تکان داد
تا هرچه نفرت است،
در دره‌های تاریک فراموشی محو شوند.
کاش می‌شد عشق را تبلیغ کرد
کاش می‌شد مهر را تقسیم کرد.
کاش می‌شد دست‌ها را در هم گره کرد.
کاش می‌شد ریه‌ها را پر کرد
ز هوای دوستی.
کاش می‌شد!،
تا برای لحظه‌های باقی‌مانده
در کنار هم باشیم.

                                       «شکوفه بخشایشی»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۲/۲۵
سینا بخشایشی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی