گاه نوشت‌های سینا بخشایشی

دنیا آن قدر هم کوچک نیست.
تمام کوه ها به هم رسیده اند!
و من، منتظر...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۱۴
سینا بخشایشی
گاهی خواستن
سخت ترین کار جهان می شود.
هنگامی که
هر آنچه را می بینی، می خواهی
و هر آنچه را می خواهی
دور از دسترس به نظر می رسد.

چشم هایی که می بینی
حرف هایی که می شنوی
دست هایی که می فشاری
قلب هایی که می شکنی.

به خانه که می رسی
سرشاری
از حرف های ناگفته
راه های نرفته
چشم های ندیده
لبخندهای نشکفته
دست های رها شده.

سرشاری
           از درد
                   سکوت
                             انزوا.

این روزها
به خانه که می رسی
در خانه نیستی.

این روزها
            هیچ کس در خانه نیست.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۰ ، ۲۰:۵۳
سینا بخشایشی
سال ها پیش،
به امروز فکر می کردم؛
امروز، به سال ها پیش ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۰ ، ۱۸:۱۸
سینا بخشایشی
چشمت که بگیرد
روزگار تاریک است
تا نرسیدن...!!!
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۰ ، ۲۱:۴۱
سینا بخشایشی
درود!
امشب خواهرم از من خواست تا برای من یک فال حافظ بگیرد.
غزل شماره 339 !

خیالِ رویِ تو چون بگذرد به گلشنِ چشم          دل از پیِ نظر آید به سویِ روزنِ چشم

       سزایِ تکیه گهت منظری نمی‌بینم          منم ز عالم و این گوشه معین چشم

             بیا که لعل و گهر در نثارِ مقدم تو          ز گنج خانه دل می‌کشم به روزنِ چشم

    سحر سرشکِ روانم سرِ خرابی داشت          گرم نه خون جگر می‌گرفت دامنِ چشم

      نخست روز که دیدم رخِ تو دل می‌گفت          اگر رسد خللی خونِ من به گردنِ چشم

ببوی مژده وصلِ تو تا سحر شبِ دوش          به راه باد نهادم چراغِ روشن چشم

      به مردمی که دلِ دردمند حافظ را          مزن بناوکِ دلدوزِ مردم افکنِ چشم


یلداتون مبارک!
جمعتون همواره گرم...

فایل صوتی غزل را میتوانید از اینجا دانلود کنید

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۸۹ ، ۲۳:۳۲
سینا بخشایشی
یک خنده صاف و ساده دارم با عشق
یک گریه بی گلایه دارم با عشق
از « نقشه گنج » دل تو فهمیدم
یک راه پر از حادثه دارم با عشق
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۱:۴۸
سینا بخشایشی
ماه من زیباست، حتی پشت ابر
راه او از چشم‌های من جداست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۸۹ ، ۰۲:۰۳
سینا بخشایشی
چشمانش با من شده چون بیگانه
رسماً شده‌ام شبیه یک دیوانه
آن خانه که در خیال خود ساختمش
امروز شده به شکل یک ویرانه
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۸۹ ، ۰۲:۱۱
سینا بخشایشی
مثل سیب نصفه‌ای
در گذشت روزها، رنگ خویش باختم!
تو، پوستت کنار من
کنده شد به سادگی...!!!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۰:۴۰
سینا بخشایشی
آن قدر سنگ شده‌ام
که تمام شیشه‌های شهر از من می‌ترسند
من، دست‌آموز پای رهگذرانی هستم
که وقتی دست‌هایشان را به صداقت می‌فشارم
ثانیه‌ای بعد
صدای خرد شدن استخوانشان
قلبم را می‌خراشد...

از کسی شنیده‌ام
     «درد انسان را مرد می‌کند»

این روزها...
 هر روز در من
مرد تازه‌ای متولد می‌شود
که مادر ندارد...!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۴۴
سینا بخشایشی